مأخوذ از شاه بمعنی داماد و بالا بمعنی همدوش، (از فرهنگ نظام)، بمعنی همدوش است و به ترکی ساقدوش خوانند و آن شخصی باشد که بقدو بالا و سن و سال موافق باشد با قد و بالا و سن و سال کسی که او را داماد میکنند و او را نیز مانند داماد آراسته کرده همراه داماد بخانه عروس برند، (برهان قاطع)، شه بالا، شه باله، (برهان قاطع)، کسی که بقد و بالای داماد باشد، (انجمن آرا) (آنندراج) : در شادی خضرخان والا شادی خان است شاه بالا، امیرخسرو (از فرهنگ نظام)
مأخوذ از شاه بمعنی داماد و بالا بمعنی همدوش، (از فرهنگ نظام)، بمعنی همدوش است و به ترکی ساقدوش خوانند و آن شخصی باشد که بقدو بالا و سن و سال موافق باشد با قد و بالا و سن و سال کسی که او را داماد میکنند و او را نیز مانند داماد آراسته کرده همراه داماد بخانه عروس برند، (برهان قاطع)، شه بالا، شه باله، (برهان قاطع)، کسی که بقد و بالای داماد باشد، (انجمن آرا) (آنندراج) : در شادی خضرخان والا شادی خان است شاه بالا، امیرخسرو (از فرهنگ نظام)
به معنی زیروزبر باشد که تحت و فوق است. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، کنایه از اضطراب و بیقراری هم هست، حصول مطلب دو پسر امرد باشد مریکدیگر را. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از حصول مراد دو امرد از یکدیگر که به عربی معاوضه و مبادله گویند. (انجمن آرا) (آنندراج)
به معنی زیروزبر باشد که تحت و فوق است. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، کنایه از اضطراب و بیقراری هم هست، حصول مطلب دو پسر امرد باشد مریکدیگر را. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از حصول مراد دو امرد از یکدیگر که به عربی معاوضه و مبادله گویند. (انجمن آرا) (آنندراج)
کوه بلند. (ناظم الاطباء). بالایی تند و پرنشیب. سخت سراشیب. سخت سرازیر. کوهی با سراشیبی سخت: نگه کرد پرموده او را بدید ز هامون یکی تندبالا گزید. فردوسی. نشست از بر اسب سالار نیو پیاده همی رفت در پیش گیو بدان تندبالا نهادند روی چنان چون بود مردم چاره جوی. فردوسی. یکی تندبالا بد از رزم دور به یکسو ز راه سواران تور برفتند ترسان بر آن بر ز راه که شایست کردن به لشکر نگاه. فردوسی. بر آن تندبالا برآمددمان همیدون بزه بر ببازو کمان. فردوسی. چو از لشکر آن هر دو تنها شدند بزیر یکی تندبالا شدند. فردوسی. فروافتم ز کوه تندبالا جهم در موج آب ژرف دریا. (ویس و رامین). رجوع به تند شود
کوه بلند. (ناظم الاطباء). بالایی تند و پرنشیب. سخت سراشیب. سخت سرازیر. کوهی با سراشیبی سخت: نگه کرد پرموده او را بدید ز هامون یکی تندبالا گزید. فردوسی. نشست از بر اسب سالار نیو پیاده همی رفت در پیش گیو بدان تندبالا نهادند روی چنان چون بود مردم چاره جوی. فردوسی. یکی تندبالا بد از رزم دور به یکسو ز راه سواران تور برفتند ترسان بر آن بر ز راه که شایست کردن به لشکر نگاه. فردوسی. بر آن تندبالا برآمددمان همیدون بزه بر ببازو کمان. فردوسی. چو از لشکر آن هر دو تنها شدند بزیر یکی تندبالا شدند. فردوسی. فروافتم ز کوه تندبالا جهم در موج آب ژرف دریا. (ویس و رامین). رجوع به تند شود
تیرقامت، از اسماء محبوب است، (آنندراج)، تیرقد، راست بالا، سهی بالا، قد و بالائی چون تیر راست و بلند، تیروار قامت: من آن تیربالا نگارم که هرگز چو ابروی من کس نبیند کمانی، فرخی، تیربالائی و مانندۀ تیری که ترا هرچه نزدیکتر آرم تو ز من دورتری، فرخی، ای نگار تیربالا روز تیر خیز و جام باده ده بر لحن زیر، مسعودسعد، رجوع به تیرقد و تیر ودیگر ترکیبهای آن شود
تیرقامت، از اسماء محبوب است، (آنندراج)، تیرقد، راست بالا، سهی بالا، قد و بالائی چون تیر راست و بلند، تیروار قامت: من آن تیربالا نگارم که هرگز چو ابروی من کس نبیند کمانی، فرخی، تیربالائی و مانندۀ تیری که ترا هرچه نزدیکتر آرم تو ز من دورتری، فرخی، ای نگار تیربالا روز تیر خیز و جام باده ده بر لحن زیر، مسعودسعد، رجوع به تیرقد و تیر ودیگر ترکیبهای آن شود
دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود، سکنۀ آن 650 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بنشن، لبنیات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود، سکنۀ آن 650 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بنشن، لبنیات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است. راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
بلندقامت: شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی چشم بر هم بزدی سروسهی بالا شد. سعدی. میشگفتم ز طرب زآنکه چو گل بر لب جوی بر سرم سایۀ آن سرو سهی بالا بود. حافظ. جویهابسته ام از دیده بدامن که مگر در کنارم بنشانند سهی بالایی. حافظ
بلندقامت: شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی چشم بر هم بزدی سروسهی بالا شد. سعدی. میشگفتم ز طرب زآنکه چو گل بر لب جوی بر سرم سایۀ آن سرو سهی بالا بود. حافظ. جویهابسته ام از دیده بدامن که مگر در کنارم بنشانند سهی بالایی. حافظ
دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان. واقع در سی و سه هزارگزی خاوری سراوان کنار راه فرعی کوهک به سراوان. سکنۀ آن 100تن. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان. واقع در سی و سه هزارگزی خاوری سراوان کنار راه فرعی کوهک به سراوان. سکنۀ آن 100تن. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان، در 35000گزی شمال کرمان، سر راه مالرو چترود به شهداد. سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان، در 35000گزی شمال کرمان، سر راه مالرو چترود به شهداد. سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است جزو دهستان کزاز بالا بخش سربند شهرستان اراک، واقع در شانزده هزارگزی شمال آستانه و هشت هزارگزی راه مالرو عمومی. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری. دارای 473 تن سکنه میباشدو از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن، چغندرقند، انگور و قلمستان است. اهالی به کشاورزی و گله داری و قالیچه بافی گذران میکنند. راه مالرو دارد و از ازنا اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است جزو دهستان کزاز بالا بخش سربند شهرستان اراک، واقع در شانزده هزارگزی شمال آستانه و هشت هزارگزی راه مالرو عمومی. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری. دارای 473 تن سکنه میباشدو از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات، بنشن، چغندرقند، انگور و قلمستان است. اهالی به کشاورزی و گله داری و قالیچه بافی گذران میکنند. راه مالرو دارد و از ازنا اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 755 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات ولبنیات و پنبه و چغندر و حبوبات. شغل اهالی زراعت وگله داری. صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 755 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات ولبنیات و پنبه و چغندر و حبوبات. شغل اهالی زراعت وگله داری. صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی است. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
یکی از دهستانهای کوچک نه گانه بخش راین از شهرستان زاهدان. این دهستان در شمال خاوری خاش واقع و آب مشروب دهستان از قنات و چشمه تأمین می گردد. از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000 تن است و طایفۀ شهنوازی در آن ساکن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
یکی از دهستانهای کوچک نه گانه بخش راین از شهرستان زاهدان. این دهستان در شمال خاوری خاش واقع و آب مشروب دهستان از قنات و چشمه تأمین می گردد. از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3000 تن است و طایفۀ شهنوازی در آن ساکن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
خمیده قد. کوژپشت. آنکه قامتی خمیده دارد. چفته پشت. چفته پیکر. چفته شکل: چفته بالا و خسته رخسارند کوفته مغز و سوخته جانند. مسعودسعد. رجوع به چفته و چفته پشت و چفته پیکر و چفته شکل شود
خمیده قد. کوژپشت. آنکه قامتی خمیده دارد. چفته پشت. چفته پیکر. چفته شکل: چفته بالا و خسته رخسارند کوفته مغز و سوخته جانند. مسعودسعد. رجوع به چفته و چفته پشت و چفته پیکر و چفته شکل شود
دو یا چند تن که اقامت آنان مساوی باشد هم قد: وکواعب اترابا و کنیزکان هم بالا هم آسا هم زاد، معادل برابر: اما چکنم که ایام مصابرت در درازی گویی از روز محشر زاده و اعوام مهارجت هم بالای ساق قیامت افتاده
دو یا چند تن که اقامت آنان مساوی باشد هم قد: وکواعب اترابا و کنیزکان هم بالا هم آسا هم زاد، معادل برابر: اما چکنم که ایام مصابرت در درازی گویی از روز محشر زاده و اعوام مهارجت هم بالای ساق قیامت افتاده
آنچه رو به بالا باشد مقابل سرازیر، محلی که رو به بالا میرود سربالایی فراز مقابل سرازیر نشیب، افزون متجاوز... هفتاد هزار بالش سر بالا آمد که بر ممالک برات نوشتند یا جواب سر بالا. پاسخ طفره آمیز. یا سربالا جواب دادن، جواب سرسری و طفره آمیز دادن
آنچه رو به بالا باشد مقابل سرازیر، محلی که رو به بالا میرود سربالایی فراز مقابل سرازیر نشیب، افزون متجاوز... هفتاد هزار بالش سر بالا آمد که بر ممالک برات نوشتند یا جواب سر بالا. پاسخ طفره آمیز. یا سربالا جواب دادن، جواب سرسری و طفره آمیز دادن
شخصی که بقد و بالا و سن و سال با کسی که داماد می شود برابر است و او را در قدیم مانند داماد می آراستند و با او خانه عروس می بردند ساق دوش. شخصی که بقد و بالا و سن و سال با کسی که داماد می شود برابر است و او را در قدیم مانند داماد می آراستند و با او خانه عروس می بردند ساق دوش
شخصی که بقد و بالا و سن و سال با کسی که داماد می شود برابر است و او را در قدیم مانند داماد می آراستند و با او خانه عروس می بردند ساق دوش. شخصی که بقد و بالا و سن و سال با کسی که داماد می شود برابر است و او را در قدیم مانند داماد می آراستند و با او خانه عروس می بردند ساق دوش